درس طبیعت با موزه دار همدانی؛
دایناسوری خستگی ناپذیرم
- توضیحات
- منتشر شده در دوشنبه, 29 شهریور 1395 11:47
- نوشته شده توسط فرشته اکبری
محمدجعفر علیزاده از آن افرادیست که به قول خودش "دایناسور است و در معرض انقراض" که به دنبال آرزوهایش رفته و با تاثیرگرفتن از ارنست همسنگ که میگوید: "در زندگی هر کاری خواستم کردم و نترسیدم " توانسته موزه دانشگاه بوعلیسینا و آمادای را به یادگار بگذارد. پسر کوچکی که با تور بافتهشده از جورابهای زنانه، پروانه جمعآوری و خشک میکرد و با آن تصویری زیبا از چارلی چاپلین خلق میکرد. در دوران ابتدایی کیهان بچهها میخواند و با پرسه زدن در باغ مادریاش در گنجنامه، همسایه دیواربهدیوار طبیعت بود و از مشاهده تخم پرندگان لذت میبرد؛ امروز پدری استثنایی و استاد گرانقدریست که دانشجویان موفقی را از نازپروردگی خارج کرده و تحویل جامعه علمی کشور داده است؛ در سال 84 موفق به کسب رتبه برتر ترویج علم کشور شد و امروزه یکی از بهترینهای موزهداری کشور است. اتفاقی که ساده به دست نیامده، اما سختیهای آن به شیرینیهای امروز میچربد.
برای شنیدن صحبتهای این استاد گرانقدر به موزه آمادای دانشگاه آزاد اسلامی همدان رفتیم. در ابتدای گفتگو وقتی سؤال میکنم که مایل هستید شما را با چه عنوانی خطاب کنم؟ استاد دانشگاه، رئیس پیشین موزه دانشگاه بوعلی سینا، رئیس موزه آمادای دانشگاه آزاد، طبیعتگرد، نویسنده، شاعر و یا عکاس طبیعت؟، میگوید: "خودت چه فکر میکنی" و من بیدرنگ میگویم " استادی که طبیعت را میآموزاند" او با تأیید کلامم مکثی میکند و خود را " آدمی خستگیناپذیر" میداند که انرژی بیشازحد و راه درستی که با راهنمایی پدر و مادرش انتخاب کرده او را به موقعیت فعلی رسانده است.
علیزاده با انتقاد از دنیای برخی افراد که توقع دارند زیر پایشان سکه باشد تا حرکت کنند؛ از خود بهعنوان دایناسوری یاد میکند که نسلش در حال انقراض است و این تعریف نه از باب خودستایی بلکه نشان از نبود افرادی مشابه است که مرحوم محمودیوثاق شاعر و تاریخگوی دلسوخته همدانی از احترام به آنها میگوید که "آخرین چینهای بیمانند" هستند. او که در سال 65 و 66 از بالای کوه تا لب جاده 90 کیلو سنگ را در کولهپشتی با خود حمل کرد یا در زمان کمردرد، سنگ را حدود 2 ساعت بر روی گردن جابجا کرد و برای افتتاح موزه دانشگاه بوعلی سینا 8 ماه منزل نرفت و شش ماه بعد از عمل دیسک کمر 35 کیلومتر پیادهروی کرد؛ همیشه در جنگوگریز با طبیعت بوده و امروز که به گفته خودش طبیعت کار خود را با سلامتیاش کرده است همچنان با قدرت و با بهرهگیری از تجربیات پیشین در این عرصه گام برمیدارد.
وقتی از وی خواستم شرایط یک روز کاری خود را تشریح کند، از خاطرات سخت و شیرین 22 ساعت کار روزانه به مدت 15 روز که کار از 4 صبح شروع میشد، یاد میکند و میگوید: « با گروهی از دانشجویان که همیشه ناجیان خوبی برای من بودند، برای جمعآوری ملخ به شهر شادگان در خوزستان رفته بودیم و بچهها ذهنیتی از گرما و شرجی بودن هوا نداشتند، هٌرم گرما، خفهکننده بود طوریکه اهالی برای تحمل شرایط باید مرتب داخل آب میرفتند. کار جمعآوری از 4 صبح آغاز میشد و خواب و خوراک برای اعضای گروه با تعریف رایج از آن وجود نداشت، خانم بختیاری یکی از دختران دانشجویی بود که تنها کارش سقایی و آبرسانی به جمع برای تحمل آن گرمای طاقتفرسا بود. بعدازظهر آن روز کاری نیز به نجات جان یکی از دانشجویان از غرق شدن در کارون ختم شد. سختی کار به حدی بود که یکی از دانشجویان در حین کار، خوابش برد. برنامه فشرده کاری و حرکت به منطقه دیگر از 4 صبح روز بعد آغاز میشد و فقط عشق و قبول داشتن همدیگر میتوانست این جمع را در آن شرایط کنار هم نگه دارد چون آنها میدانستند کار خوب و ماندگاری انجام میدهند و حسادت و چاپلوسی وجود نداشت و این روحیه همواره برای من قابلستایش است».
او با انتقاد از وضعیت نامناسب آموزش میگوید: «امروزه نه دانشجو دانشجوست و نه استاد استاد، دانشجو درس نمیخواند و استاد درس نمیدهد، نسل امروز بهانهجو و تنبل شده است بدا به حال نسلی که شعارش "بیخیال شو" است».
وی که همواره، دانشجویان بخش عمدهای از دغدغهاش بودند، خوشترین ایام زندگی خود را سختترین ایام زندگیاش میداند، سالهایی که رابطه تنگاتنگی با دانشجویان برای طبیعت رفتن و جمعآوری نمونه داشت. او که به گفته خودش برای سخن گفتن از تجربیات خود از قرار گرفتن در شرایط سخت، نیاز به دهها ساعت زمان است، در بین خاطرات بسیارش از فرورفتن ماشین در ساحل دریا و تلاش 6 ساعته و ریل بستن افراد زیر ماشین برای بیرون کشیدن اتومبیل از دریا، سفر به مناطق پرخطر با همراهی دو دوشگاه از جلو و عقب وسیله نقلیه، آبکردن گوشت یخی و قرمه کردن گوشتی که بیش از 2 هفته باقی مانده بود و خوردن غذایی که در کویر طبس به زمین ریخت و همراه با شن و ماسه خورده شد، برایمان سخن گفت.
علیزاده که از حفظ ارتباط با دانشجویان گذشته که در شرایط موزه پرورش یافتند و امروزه همگی از تحصیلات بالا برخوردار هستند خشنود است، از دو دانشجوی خود به نامهای خانم شکوه صفایی بهعنوان مسئول موزه تاریخ طبیعی اسدآباد و خانم اضیه ایمانی همکار وی در موزه آمادای دانشگاه آزاد به نیکی یاد میکند و میگوید: « بسیاری از دانشجویان نازپرورده در موزه رشد کردند و من همیشه سعی کردم انساندوستی را در کلاسها القا کنم، من در جایجای ایران لشگر دارم و افراد شناختهشده و ناشناخته همیشه هستند که به یاریم بیایند بهطور مثال پاییز امسال در سفر به کرمانشاه با یکی از دانشجویان سالهای دور مواجه شدم و در روز آخر نمونهبرداری 14 نفر بهغیراز خودم برای جمعآوری نمونه به من کمک میکردند.
زمانیکه از وی در مورد اهمیت ماندگار کردن تجربیاتش در عرصه موزهداری سؤال میکنم، میگوید: «سالهایی که باید مینوشتم فکر جمعآوری مطلوب بودم. کار بسیار سنگین بود بهطور مثال مجموعه سنگی که در مدت چهار سال برای دانشگاه بوعلی سینا جمعآوری شد بسیار عظیم بود. اما شاید من یکبعدی بار آمدم و فرصت بهانه است. جوان بودیم و دوره بیخبری؛ بعدها هم وقت ضیق بود و شاید استغنای روحی و درآمدی باعث شد که اقداماتم به تألیف نرسد، من معتقدم تجربهها را نباید دوباره تجربه کرد؛ البته چند بار برای نگارش کتابی در مورد جمعآوری موزه در ایران بهعنوان منبعی برای علاقهمندان این حوزه تصمیم گرفتم اما افرادیکه این تجربیات را ثبت کنند، نیستند».
او از برخورد صمیمانه توأم با احترام همدانیها و مردم نقاط مختلف ایران برایم میگوید و تنها واژهای که در توصیف احساسش مییابد "اشک" است و اینکه به قول خودش «پر بدک نرفته است».
محمدجعفر علیزاده که شرایط موزه تاریخ طبیعی دانشگاه بوعلیسینا را از موزه دانشگاه آزاد متفاوت میداند، میگوید: «بین ساخت این دو موزه از سال 71 تا سال 94 رخدادهای غریبی برای کشور و خود من اتفاق افتاد به طوریکه در زمان ساخت موزه دانشگاه بوعلی که سال 71 افتتاح شد، ایدهآل موردنظر من بهعنوان یک همدانی انجام شد و توانستم اثر فرهنگی هنری موردنظر خود را بجا بگذارم و بعد از افتتاح موزه بوعلی سینا، با همفکری من، موزههای اراک، یزد، کرمانشاه، خرمآباد، سنندج و دیگر استانها ساخته شد و همه اینها باعث شد که در سال 84 رتبه اول ترویج علمی را کسب کردم و آن زمان اعلام آمادگی کردم که بزرگترین موزه آسیا را در همدان بسازم؛ اما زمانی رسید که پولی برای موزه تاریخ طبیعی دانشگاه بوعلی سینا هزینه نمیشد، در دانشگاه بوعلی همیشه "چه کنم چه کنم" داشتیم اما در سال 84 از ساخت موزه در دانشگاه آزاد اسلامی استقبال شد و بستر بهگونهای آماده بود که ما بارها "آخیش" گفتیم».
به گفته علیزاده، یکسری از اقدامات موزه آمادای شاید تکرار حرکات موزه دانشگاه بوعلیسینا باشد اما راه طولانی در پیش است. موزهای که در ابتدا با در اختیار قرار دادن یک اتاق دو در دو شکل گرفت هماکنون یک هزار و 200 مترمربع زیربنا دارد و قابلیت افزایش تا 6 هزار مترمربع را دارد. رئیس موزه آمادای، برنامههای جدیدی همچون نمایش دادن نقش طبیعت بر ادبیات و صنایع کشور که ثبت تصاویر حیاتی در سفالینههای اولیه، فرش پازیریک دارای نقش گوزن، تصاویر جانوری و حیاتوحش روی کفنها مثالهایی از آن است در کنار معرفی شاعران و بزرگان را پیگیری میکند.
او میافزاید: «سه سال پیش برای این موزه جوان، اثر پای فسیل در منطقه زنجان پیدا شد که مطالعه بر روی آن در حال انجام است و همچنین سال گذشته نیز دندان کوسهای مربوط به 30 میلیون سال پیش در یکی از روستاهای همدان پیدا شد که مقالههای علمی آن در حال تهیه است».
وی به بخش حیاتوحش موزه اشاره میکند و بااقتدار میگوید: "اینجا قشنگترین موزه ایران و اروپاست و این زیباییها و قشنگیهای آمادای نوش جان همدانیها". طبق نظر صاحبنظران و بسیاری از ایرانیان مقیم کشورهای دیگر موزه آمادای در بین موزههای مطرح دنیا از برجستگی خاصی برخوردار است و آنان در بازدید از موزه با چشمانی پراشک میگویند "موزه تو کوچک است اما از موزه کالیفرنیا و نیویورک زیباتر است".
قدمزنان با یکدیگر گفتگو میکنیم و در بخشی از موزه که مربوط به حوزه مردمشناسی است، با بیان اینکه همواره در طراحی موزه آمادای گوشه چشمی به گذشته خود داشته است، به بخشی از موزه که اتاق خانه پدری در آن بازسازی شده اشاره میکند و امیدوار است این کارش خدابیامرزی برای پدر و مادرش به همراه داشته باشد.
او به تلاش و دلسوزی انجامشده در ساخت موزه آمادای با کمک مسئولان و دانشجویان علاقهمند و سرعت بالای انجام کارها، به دلیل بهرهگیری از تجربیات قبلی خود اشاره میکند و از آن به عنوان جهشی بزرگ و پدیدهای بینظیر در دانشگاههای آزاد کشور نام میبرد و میگوید: «الان بیشتر خود من در موزه هستم و با هزینه شخصی، پروانه، فسیل و گونههای مختلف را جمعآوری میکنم و هفتهای دو روز برای تهیه عکسهای آرشیوی موزه، عکاسی میکنم».
علیزاده در پاسخ به سؤالی در خصوص ناشناخته بودن موزه آمادای برای شهروندان همدان میگوید: «تبلیغ با آمدن مردم انجام میشود، موزه آمادای جوان است به طوریکه هماکنون حتی افراد حاضر در خود دانشگاه هم از وجود موزه بیخبر هستند اما به نظر میرسد بعد از انجام برآوردهای لازم شاهد روزهای بهتری برای این موزه باشیم. از دیگر مسائل فعلی این است که بازدیدکنندگان برای بازدید از موزه باید از درب ورودی دانشگاه عبور کنند که آمدن افراد نیازمند رعایت مسائل موردنیاز خود است».
وقتی از او در مورد وضعیت فعلی موزه دانشگاه بوعلی سینا که زمانی ریاست آن را به عهده داشت میپرسم، با جملهای کشیده و دردآور میگوید: «آنجا دیگر خراب شده است. من نمیخواهم این اتفاق بیافتد و میخواهم آن موزه به همان حالت آرمانی در ذهنم بماند زیرا دلم نمیآید بگویم: گوشه دیوار آن موزه ریخته است و جایی خراب شده؛ زیرا دیگر قدرتی برای اینکه بگویم این نقص را درست کنید، ندارم. من در فکر و ذهن خودم همیشه آنچه را که آرزو داشنم موزه دانشگاه بوعلی سینا به آن برسد و نرسید، تصور میکنم».
وی که از ماندن در ایران و همدان و ایفای نقش خود خوشحال است به از بین رفتهها تأسف نمیخورد چون کارهای زیادی در سطح کشور انجام داده است و به مشکلاتی همچون حمایت نکردن سرمایهداران از علم، آمادگی نداشتن جامعه برای پذیرش جریان جدید در حوزه ارتباطات و فناوری و لزوم برنامهریزی برای نسلی که بشدت غرق در دنیای تکنولوژی است و بحران خروج همدانی از همدان برای رشد، قدردان چهرههای برجسته همچون پرفسور موسیوند نبودن و اکتفا کردن به نامگذاری خیابانها در تجلیل از افراد برجسته سخن میگوید و ابراز امیدواری میکند که سازمانهایی همچون اسناد ملی بیشازپیش برای ثبت تجربیات افراد تلاش کند.
او در واپسین لحظات گفتگویش با ما از شیرینترین خاطراتش میگوید و شبی را که به عنوان نفر اول ترویج علمی انتخاب شده بود و پس از شعرخوانی یکی از شاعران برجسته، دانشجویان مقیم تهران برای میهمانی شام پولهایشان را روی هم گذاشتند، از زیباترین شبهای دوران زندگی اش قلمداد میکند.
علیزاده به عنوان کلام پایانی میگوید: «هر وقت به جنوب کشور و بندرطاهری که مقداری از سطح دریا بالاتر است، میروم سینه را سپر میکنم و فریاد زندهباد ایران سر میدهم. نسل جدید باید مراقب این مرزوبوم باشند زیرا بسیاری با چشم طمع بر خاک این سرزمین، مایلند ایران را پارهپاره کنند اما باید همواره یادشان باشد که اینجا کنام شیران است ».
و چه حسنختامی زیباتر از زندهباد ایران و ایرانی ...
گفتگو: معصومه علیزاده